داستان بازی آذری در سریال آشپزباشی


منوچهر آذری پیشکسوت طنز گفت: من نمی‌توانم برای گرفتن یک رل بروم و در اتاق یک رئیس زار بزنم و بگویم ببخشید آقا من بی‌کارم، به من کار بدهید. اصلا این کار درست نیست. من جا دارم. آدرس دارم و برای خود پشتوانه هنری دارم. من 40 سال فعالیت هنری کرده‌ام و سالم هم کار کرده‌ام. دقیقا سالم. من نباید دنبال کار بگردم.

منوچهر آذری در بخشی از گفتگو اش با خبرگزاری فارس به حضورش در سریال آشپزباشی اشاره کرده است که آن را با هم می خوانیم.

داستان بازی آذری در سریال آشپزباشی
در سریال آشپزباشی هم که حضور پیدا کردم، ماجرایش اینطور بود که در برای انجام کاری به چهار راه استانبول رفتم. در حال برگشت دیدم در پیاده‌رو دوربین گذاشته‌اند و فیلم‌برداری می‌کنند. رد شدم و دیدم کسی گفت سلام علیکم. برگشتم و جواب دادم. ولی نشناختم برگشتم و رفتم. دیدم همان صدا گفت حالا دیگر جواب سلام ما را هم نمی‌دهی؟ برگشتم دیدم پرویز پرستویی است که البته گریم کرده بود و مو گذاشته بود. با او احوال پرسی کردم و او دستم را گرفت و گفت بیا ما آمده‌ایم وسایل آشپزی برای سریال بگریم. من را پیش آقای هنرمند برد و او هم گفت با ما همکاری میکنی؟ من هم گفتم برای من باعث افتخار است ولی چند روزی برای اجرای برنامه به شهرستان می‌روم. آقای پرستویی هم دست مرا محکم گرفته بود و می‌گفت نه آقا می‌آید... می‌آید... من هم هی می‌گفتم نه. نمی‌توانم بیایم. در نهایت آقای هنرمند گفتند که کار را رج می‌زنیم و به این شکل تو میتوانی خودت را به سر کار ما برسانی.

به «هنرمند» گفتم اگر سبیلم را بتراشی تعادلم را از دست می دهم!



آخر هم رفتم و نشستم، موهای فرفری برایم گذاشتند و سیبیلم را هم از ته تراشیدند، من هم گفتم اینها را می‌زنی من مثل گربه تعادلم را از دست می‌دهم. رفتم خانه، خانمم در را باز کرد گفت جنابعالی، گفتم منم دیگه منوچهرم، گفت پس سیبیلهایت کو؟ گفتم داشتم می‌آمدم در مسیر تندباد بودم و باد با خود برد.



جای آرام نمی توانم زندگی کنم

همه اینها را گفتم برای اینکه بگویم نباید در خیابان پیدایم کنند. من آدرس دارم. زمانی هم که خواستم به خبرگزاری بیایم علی رغم اینکه خودروی شخصی دارم، با تاکسی و بخش‌هایی هم پیاده آمدم. دوست دارم که با مردم باشم و از این با مردم بودن لذت می‌برم. یکی می‌خواهد با من روبوسی کند، دیگری عکس یادگاری بیاندازد و... همه اینها لذت بخش است. دوست ندارم در خیابان عینک دودی بزنم که کسی من را نشناسد. من دوست دارم همه من را بشناسند. این همه برایشان کار کرده‌ام و زحمت کشیده‌ام. بهترین سوژه‌ها نزد مردم است. من تمام خریدهایم را به همراه همسرم می‌روم و از بودن در کنار مردم لذت می‌برم. اگر من را به جایی ببرید که کسی نباشد و بگویید اینجا خوش آب و هوا و آرام است، من نمی‌توانم آنجا زندگی کنم.

در تاریخ ۱۳۹۱ يکشنبه ۱ مرداد
کدخبر:1248منبع:تاریخ انتشار:۱۳۹۱ اول مردادلینک خبر: http://www.loghmeh.ir/Pages/News-1248.aspx
پیاده سازی شده با نرم افزار تحریریه، شرکت نرم افزاری الفبای ایده برتر