مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار، دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که از روز گذشته در چند قسمت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود. او در نخستین سفر خود به شهر یزد، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 55 سال را یک بار دیگر تجربه کند. متن زیر قسمت سوم از این پرونده است:
یزدیها
مدتی قبل از رفتن به یزد چشم و گوش تیز کردم درباره یزد و یزدیها. آنچه از خودشان شنیدم و دیگرانی که به یزدیها ربطی داشتند از این قرار بود که آنها مردمانی ساده و سختکوش و قانع هستند. سختی زندگی در کویر از ایشان مردمی ساخته پرتلاش که یاد گرفتهاند برای اینکه دخل و خرجشان با هم بخواند بهترین کار این است که خرج را کم کنند چون دخل خیلی دست خودشان نیست. این است که یزدی محتاط شده است و سر در لاک خود و دنبال دردسر نمیرود. اخلاق مصرفگرایی هنوز که هنوز است در میان مردم یزد عمومیت پیدا نکرده. به نظرم همین باعث شده بود زمان سفر جلال همه مردم دوچرخه سوار بودند. حتی الان هم اگر کمی بنزین گرانتر شود اولین شهری که مردمش دوچرخهها را بیرون میکشند همین یزد است.
رفیق روابط عمومی میگفت خوی یزدیها خوی زرتشتی است؛ آرام و کاری به کار کسی ندارند. همین هم باعث شده زرتشتیها در یزد سالها بیمشکل به زندگیشان در کنار مسلمانها ادامه میدهند. خود یزدیها هم مشکلاتی مثل ورود اعراب مسلمان به ایران و بعدتر حمله مغولان را بدون مشکل از سر گذراندهاند. به نظرم هر کس از هرجا به خودش زحمت داده و از بین بیابان تا یزد آمده و خسته و کوفته رسیده تا پشت دروازه شهر ترجیح داده با اولین نرمش مردم با آنها کنار بیاید. خود شهر هم نه دریایی دارد نه آب و هوایی نه گنج و معدنی، مردم هم که اهل مدارا، خوب چرا باید دعوایی بشود آنجا؟
حتی تفریح و خوشگذرانیشان هم با خویشان سازگار است، ده دوده! یعنی میروند ده یا جایی بیرون از شهر و آتش و دودی به پا میکنند و وعدهای غذا در هوای آزاد و برمی گردند خانه، سالم و کمهزینه و کمحاشیه.
معروف است که میگویند زندان این شهر پر است از زندانی غیربومی. به نظرم اگر یک یزدی حتی رییس جمهور هم بشود ترجیح میدهد به جای کارهای سخت، رییسجمهور صلح و دوستی و تسامح و کم کردن تنشها باشد، آن هم به هر قیمتی. رییسجمهوری که موافق و مخالفش از او حساب نبرند. معلوم است چنین رییس جمهوری حتی برای به دست آوردن قدرت، عوض فعالیت و مبارزه سیاسی میرود پشت تریبون و گریه میکند! برعکس رفیق تُرکش که برای رای آوردن هرکاری حتی ریختن به خیابان هم انجام میدهد. غرض واقعا بحث سیاسی نبود. خواستم در یک قیاس ساده خوی یزدیها را بشناسیم.
اکثر مردم یزد طبقه متوسطی هستند که دستشان به دهانشان میرسد ولی بیشتر نه! پایشان را هم از گلیمشان درازتر نمیکنند، حتی گلیمشان را هم درازتر نمیکنند.
مهماننواز هستند و مهماننوازیشان دلچسب است. در زمان دانشگاه با اینکه ساکن تهران بودم ولی به رسم دانشجویی در ایام امتحانات گاهی میرفتم خوابگاه تا با رفقا درس بخوانیم. سه رفیق یزدی داشتم که هماتاقی بودند. هر وقت میرفتم اتاق آنها موقع شام و ناهار با لهجه غلیظ چیزهایی به هم میگفتند بعد معلوم میشد به خاطر اینکه من مثلا مهمانشان بودم با هم هماهنگ میکردند که یک کنسرو ماهی هم به سفره اضافه کنند. جالبتر اینکه گاهی دو نفرشان که اهل جایی در اطراف یزد بودند لهجه را غلیظتر و محلیتر میکردند تا نفر سوم نفهمد چه میگویند و بعد میفهمیدیم ظرفهای غذا را بردهاند بشویند. اتاق این رفقای یزدی همیشه مرتب بود و همه چیز سرجایش. نه دردسر درست میکردند نه میگذاشتند کسی برایشان دردسر درست کند. ولی امان از رفقای خراسانی که اتفاقا اتاق بغل یزدیها بودند. بگذریم که بحث بر سر یزد و یزدی است نه خراسانی و مشهدی.
این اخلاق و روحیات به نظرم برای هر اهل قدرتی مثل نعمت است! هم دارالعباده بوده یزد و هم در دوران انقلاب خبری در آن نبوده. همین الان هم مردمش سرشان در لاک خودشان است به قول حاج تقی حبیبی پیرمرد دوچرخهساز 75 ساله یزدی: یارانه را اگر بدهند میگیریم، ندهند هم کمتر میخوریم، ما که زورمان به دولت نمیرسد!
چهارشنبهسوری
از همان اول که پایم را در هتل گذاشتم درباره رسم و رسوم چهارشنبهسوری در یزد پرسیدم و جایی که احتمالا برنامهای به این مناسبت بگیرند. هیچ کس جواب درست و درمانی نمیداد. یعنی جوابی نداشتند که بدهند. جایی چیزی درباره تور چهارشنبهسوری روی در و دیوار دیدم که بعد از پیگیری فهمیدم برنامه را با دستور از بالا کنسل کردهاند. چیزهایی هم از جشن سده در روستاهای زرتشتینشین چم و چکچک و غیره گفتند که همهاش حرف بود. دو چیز برایم کاملا روشن شد؛ اول اینکه برنامه منسجم و درست و درمانی برگزار نمیشود و دوم اینکه زرتشتیها دوست ندارند ما برویم و برنامهشان را ببینیم.
تمام تلاشم برای راهیابی به یک جمع زرتشتی یا غیر آن برای دیدن یک برنامه چهارشنبهسوری تا عصر سهشنبه بینتیجه ماند و بالاخره با راهنمایی چند نفر رفتم به سمت دخمهها. میگفتند آنجا حاشیهایتر است و شاید جک و جوانها جمع شوند و برنامههایی خودجوش برگزار شود. رفتیم به همان سمت ولی با یکی دو جین مامور نیروی انتظامی در ابتدای خیابان منتهی به دخمهها مواجه شدیم و فهمیدیم مردم و ماموران درک دقیق و درستی از هم دارند. ماشین را وسط میدان گذاشتم و پیاده شدم یک راست رفتم روی مخ عاقله مردی در بین ماموران که به نظر رییستر از همه میآمد و کارم را سیر تا پیاز برایش شرح دادم.
خیلی خوب گوش کرد و دست آخر گفت او و همکارانش کنترل شهر را کاملا در دست دارند و هیچ کجا هیچ مراسمی برگزار نمیشود. مگر در جمعهای خصوصی زرتشتیان که آنها هم دوست ندارند کسی داخلشان بشود. خلاصه از چهارشنبهسوری یزد چیزی پیدا نکردیم جز همان نخالهبازیهای رایج جک و جوانها در انداختن ترقههای وارداتی چینی در کوچه و خیابان. مامور نیروی انتظامی هم نصیحتمان کرد برویم در پارک و چیپس و بستنی بخوریم که تفریح سالمتری است!
میدان امیر چخماق و فلافل و جگرش را ترجیح دادیم به پارک تا سهشنبه شب هم به پایان برسد.
حالا کاری به چهارشنبهسوری ندارم که هنوز درباره رگ و ریشهاش بحث است ولی چرا ما هنوز بلد نیستیم جشن و شادی دسته جمعی برگزار کنیم؟ یا راه افراط برمیداریم یا تفریط. جلال در یادداشتش میگوید مردم رفتهاند در حیاط مدرسه مارکار نشستهاند و مسابقه ماستخوری بچهها برگزار شده برنامهای جُنگ مانند و بعد هم فشفشه و آتشبازی که نقش مردم در آن تماشاگری بوده نه تصدیگری!
برنامه آموزنده نبوده ولی زننده هم نبوده. مثل اینکه قدیمترها مردم را جو نمیگرفته.
شیرینیفروشی حاج خلیفه علی رهبر و شرکا!
شهر پر است از شیرینیفروشیهای حاج خلیفه و شرکا. مثل قم و حاج حسین سوهانی و پسرانش. هر کسی یک کلمه کم و زیاد کرده به اسم اصلی و شناخته شده و خودش را جای اصل جا زده. جالبتر اینکه یکی از همین غیر اصلها چند دهنه بیشتر با فروشگاه مرکزی فاصله نداشت. این موضوع البته برایمان کمتر اهمیت داشت. با اهمیتتر این است که این شیرینیفروشی حاصل شراکت سه نفر است؛ حاج خلیفه علی رهبر، حاج مرتضی شیرینیساز و حاج حسن فردوسیان. جالب اینکه بچههای آنها هنوز هم این شراکت را حفظ کردهاند و ادامه کار پدران را میدهند. جلال از این شیرینیفروشی قدیمی هم چیزی ننوشته ولی شراکت طولانیمدت و پایدار آنها شبیه شراکت اهل یک یا چند آبادی در منافع قنات است که جلال به این یکی اشارهای داشته است. شراکتی با این طول مدت فقط در یزد امکان پذیر است با مردمی که طمع در کارشان نیست. خیلی تلاش کردم با یکی از پسران شرکای اولیه صحبتی بکنم که نشد. سرشان حسابی برای ایام عید شلوغ بود. مردم صف طولانی کشیده بودند تا شیرینی یزدی بخرند و البته حجم بیشتری هم آماده میشد تا برود به شهرهای دیگر. هیچ کدام حاضر نشدند وقت بگذارند برای مصاحبه و گپ و گفت. با مزه این است که ساعت 6 بعد از ظهر هم تعطیل میکردند در حالی که اگر شبانهروز هم باز میبودند، مشتری داشتند.
هرچه قدر یکی دو هفته مانده به نوروز، یزد شهر خوبی است برای مسافرت، ولی برای خریدن شیرینی از فروشگاههای اصلی حاج خلیفه علی رهبر و شرکا وقت نامناسبی است، یک ساعت در صف ایستادیم برای یکی دو تا بسته قطاب و پشمک آن هم در فروشگاه شماره 2 نه فروشگاه مرکزی.
نقل از :مهر