به گزارش لقمه، ملانصرالدین پشت در یكی از دادگاه های خانواده منتظر نشسته بود تا رییس دادگاه به او برای دادن شهادت اذن ورود دهد. زوج مسنی آمدند روی نیمكت كناری او نشستند. مرد مدام فریاد می كشید و زن تنها اشك می ریخت.
مرد رو به زن گفت: زنی چون تو را باید سه طلاقه داد تا هم من و هم عالمی از دست تو خلاصی یابند! زن هق هق كنان گفت: با دار و ندارت ساختم، مثل سیندرلا در خانه ات خدمت كردم، آنچنان در خانه ات از من كار كشیدی كه تناردیه ها از كوزت نكشیدند، این است دستمزد زنی چون من؟ مرد پاسخ داد: من به تو اعتماد كرده و تمام زندگی ام را به تو سپردم. زن گفت: كدام زندگی؟ حتی یك گلیم پاره نداشتی كه زیر پای مان پهن كنیم، هر چه داری از من است. ملا خواست دخالت كند، اما پشیمان شد.
مرد گفت: از قدیم گفته اند: زنی كه گوشت را بسوزاند باید طلاق داد. این متعلق به زمانی است كه گوشت كیلویی یك شاهی هم نبود، وای به این زمان. زن گفت: انصاف داشته باش، تو می خواهی مرا برای سوزندان یك قورمه سبزی ناقابل طلاق داده و جلوی در و همسایه و فرزند و نوه و نتیجه سكه یك پول كنی؟ به تو هم می گویند مرد؟ مرد فریاد كشید: یك قورمه سبزی ناقابل بی انصاف؟ برای من از گنجینه سلطنتی هم با ارزش تر بود!
5 سال تمام در این سن پیری كار كردم، ذره ذره پس انداز كرده و مواد خورش قورمه سبزی را جور كردم تا برای آخرین بار مزه آن را بچشم و بعد بمیرم! تو بی انصاف، هم سرمایه عمرم را به باد دادی و هم با این كار آرزوی آخر مرا! با قیمت اسرار آمیزی كه گوشت، لوبیا، سبزی و برنج پیدا كرده، دیگر محال است در این دنیا چشمم به جمال قرمه سبزی روشن شود! بعد از حكم طلاق سر به بیابان می نهم تا نه تو را ببینم و نه كس دیگری را! ملانصرالدین منتظر اذن رییس دادگاه نماند و زود ساختمان را ترك كرد.
بازگشت به صفحه نخست